کد مطلب:77518 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:239

خطبه 034-پیکار با مردم شام











و من خطبه له علیه السلام فی استنفار (الناس)[1] الی اهل الشام

یعنی از خطبه ی امیرالمومنین علیه السلام در اخراج و كوچ دادن قوم به سوی اهل شام از برای محاربه:

انشاء این خطبه بعد از فراغت از امر خوارج در كوفه شده، در وقتی كه امر كرده بوده مردم را كه در نخیله ی خارج كوفه جمع شوند، در معسكر آن امیر علیه السلام و عازم و جازم و آماده ی جهاد باشند و كم بكنند ملاقات با اهل و عیال را و كوچ بكنند به سوی دشمن و آنها نشنیدند و مماطله كردند و واگذاشتند امیرالمومنین علیه السلام (را) در نخیله با معدودی و معسكر را خالی گذاردند و رفتند به منازل خودشان. پس امیرالمومنین علیه السلام مراجعت به كوفه كردند و در خطبه گفتند:

«اف لكم لقد سئمت عتابكم.»

یعنی تنگدل شدم از جهت شما به تحقیق كه ملالت و اندوه حاصل كردم در سرزنش شما و از جانب شما سرزنش ها می كشم كه محزون و ملول شدم.

«ارضیتم بالحیاه الدنیا من الاخره عوضا و بالذل من العز خلفا؟»

یعنی آیا راضی شدید شما به حیات و زندگی دنیا[2] از حیات آخرت، از روی عوض كردن و به ذلت از عزت از روی خلف و جانشین شدن؟ یعنی راضی شدید كه حیات فانی دنیا را به عوض حیات باقی آخرت بگیرید و معاوضه كرده باشید و راضی شدید كه به جای عزت شما ذلت و خواری شما بنشیند، زیرا كه در تكاهل از جهاد زندگی فانی دنیوی و ذلت و خواری و مغلوب شدن و مال و ولایت به تاراج دادن است و در

[صفحه 276]

مبادرت به جهاد، زندگی ابدی آخرت است با عزت دنیا و آخرت.

«اذا دعوتكم الی جهاد عدوكم دارت اعینكم كانكم من الموت فی غمره و من الذهول فی سكره»

یعنی هر گاه بخوانم شما را به سوی جهاد دشمن شما، دور می كند چشمهای شما كه گویا كه شما در شدائد مرگ و در غفلت و بیهوشی سكرات جان كندن باشید، یعنی از ترس و بیم دشمن[3] چشمهای شما حركت و دور می كند مثل دور كردن چشم در شدائد مرگ و در بیهوشی سكرات موت و با این حال ادعای شجاعت و جلادت می كنید.

«یرتج علیكم حواری فتعمهون، فكان قلوبكم مالوسه فانتم لا تعقلون.»

یعنی مغلق و بسته شده است بر شما محاوره و مجاوبه ی من، پس متحیر و مترددید در جواب گفتن، پس گویا دلهای شما مختل العقل و دیوانه باشید، پس شما از ذوی العقول نخواهید بود.

«ما انتم لی بثقه سجیس اللیالی»

یعنی نیستید شما از برای من ثقه و اعتماد در تغییر لیالی یعنی ابدا و همیشه.

«و ما[4] انتم بركن یمال بكم»

یعنی نیستید شما ركن و سپاهی كه میل داده شود به سبب شما دشمن را.

«و لا زوافر عز یفتقر الیكم»

یعنی نیستید شما عشائر با قوت كه محتاج به شما شود در حرب دشمن.

«و ما انتم الا كابل ضل رعاتها.»

و نیستید شما مگر مثل شتری كه هلاك شده باشد ساربان آن شتر.

«فكلما جمعت من جانب انتشرت من آخر.»

یعنی پس هر وقت كه جمع كرده شوند آن شتران از هر طرفی، پراكنده شوند از طرف دیگر، به تقریب نداشتن ساربان.

«لبئس لعمر الله سعر نار الحرب انتم»

[صفحه 277]

یعنی هر آینه بد چیزی است، قسم به بقای خدا،[5] افروختن آتش جنگ شما، یعنی شما بد افروخته می كنید آتش حرب را و گرم نمی گیرید جنگ با دشمن را، به تقریب جبنی كه دارید.

«تكادون و لا تكیدون»

یعنی حیله و مكر كرده می شوید در جنگ با دشمن و مكر و حیله ی جنگ با دشمن را نمی كنید، یعنی دشمنان دائم در فكر آماده ساختن اسباب جنگ باشند و حیله و تدبیر می كنند كه مبادا مغلوب گردند و شما در فكر آن نیستید و غافلید و فریب خواهید خورد در جنگ و مغلوب خواهید شد با این حال.

«و تنتقص اطرافكم فلا تمتعضون»

یعنی كم می شود اطراف و نواحی بلاد شما و دشمن تصرف در آن می كند و از دست شما بیرون می برد پس شما در غضب و خشم نمی شوید و حمیت و عصبیت نمی ورزید، در مرافعه و ممانعه ی با دشمن.

«لا ینام عنكم و انتم فی غفله ساهون.»

یعنی در خواب نمی شوند از شما خصم و غافل[6] از شما نمی شوند و شب و روز در فكر جنگ با شما است و شما ساهون و تاخیر كننده اید جنگ را از وقت او، در حالتی كه در خواب غفلت آرمیده اید.

«غلب و الله المتخاذلون»

یعنی سوگند به خدا كه مغلوب و مقهور دشمن شدند آن كسانی كه فروگذارنده ی حرب باشند و جبون باشند در جدال و جهاد.

«و ایم الله انی لاظن بكم ان لو حمس الوغی و استحر الموت قد انفرجتم عن ابن ابی طالب انفراج الراس.»

یعنی سوگند به خدا كه هر آینه گمان می كنم به شما كه اگر شدت كند كار جنگ، و گرم

[صفحه 278]

بشود معركه ی مرگ، شما جدا شوید از رئیس و راس شما از پسر ابی طالب، مثل جدا شدن از سر و چنانكه از سر جدا شدن، البته از حیات جدا شدن است، شما نیز از حیات ابدی جدا خواهید شد و اگر جدا از من شوید در حرب، دیگر تعیش و زندگانی از برای شما مقدور نخواهد بود، یا آنكه گمان دارم كه در وقت حرب از من جدا شوید جدا شدن راسی و تمامی و روگردان شوید از من بالكلیه در دنیا و آخرت.

«و الله ان امرا یمكن عدوه من نفسه، یعرق لحمه و یهشم عظمه و یقری جلده»

یعنی سوگند به خدا به تحقیق كه مردی كه تمكین و راه دهد دشمن را از جانب نفس خود و دفع او نكند، می خورد گوشت خود را و می شكند استخوان خود را و می درد پوست خود را، یعنی خود خود را هلاك می سازد و گوشت مال و دولت خود را، خود به دشمنی خورانده است و استخوان انصار و عشیره ی خود را به شكستن[7] دشمن داده است و پوست عصمت و حفظ خود را به[8] چنگال دشمن دریده است.

«لعظیم عجزه، ضعیف ما ضمت علیه جوانح صدره»

یعنی هر آینه بزرگ است عجز و ناتوانی او و ضعیف است دل او كه مشتمل است بر او استخوانهای سینه ی او.

«انت فكن ذاك ان شئت، فاما انا فو الله دون ان اعطی ذلك ضرب بالمشرفیه تطیر منه فراش الهام و تطیح السواعد و الاقدام.»

یعنی تو ای مخاطب، باش آن شخص جبون خاذل از جهاد، موصوف به آن صفت كه ذكر شد و اما من پس سوگند به خدا ثابتم در نزد اینكه برسانم به آن دشمن ضرب و زدن به شمشیر مشرفیه كه بپرد از او استخوان ریزه های دماغ او و ساقط گردد و بریزد از هم بازوها و پاهای او و كاری دیگر نخواهم كرد و عازم و ملازم این كار باشم و بس.

«و یفعل الله بعد ذلك ما یشاء»

یعنی وحی می كند خدای تعالی بعد از آن مجاهده ی من، آنچه را كه می خواهد از فتح و نصرت.

[صفحه 279]

«ایها الناس ان لی علیكم حقا و لكم علی حق. فاما حقكم علی: فالنصیحه لكم و توفیر فیئكم علیكم و تعلیمكم كیلا تجهلوا و تادیبكم كیما تعلموا. و اما حقی علیكم: فالوفاء بالبیعه و النصیحه فی المشهد و المغیب و الاجابه حین ادعوكم و الطاعه حین آمركم.»

یعنی ای مردمان! به تحقیق كه مرا است بر شما حق عظیمی و شما راست بر من حقی. و اما حق شما بر من: پس نصیحت شما است و زیاده كردن غنیمت و مواجب شما است و یاد دادن شما است طریقه ی محاربه را از برای آنكه شاید ندانسته باشید و ادب دادن شما است تا یاد گیرید. و اما[9] حق من بر شما: پس وفا به بیعت و نصیحت است در حضور و غیاب من و اجابت كردن خواندن من است شما را و اطاعت كردن شماست زمانی كه مامور كنم به امری شما را.

[صفحه 280]


صفحه 276، 277، 278، 279، 280.








    1. در هر سه نسخه الناس نیامده و در همه ی نسخه های دیگر هست.
    2. چ: راضی شدید به حیات و زندگانی دنیا.
    3. چ: و بیم چشمهای.
    4. ن: و لا انتم بركن.
    5. در كتب لغت نوشته اند كه لعمر الله یعنی به دین خدا قسم.
    6. چ: و خصم غافل.
    7. چ: و عشیره را خود به شكستن.
    8. چ: و حفظ را خود به چنگال.
    9. چ: اما.